معنی طوق ، عقد ، اسدال

حل جدول

طوق ، عقد ، اسدال

گردنبند


طوق، عقد

گردنبند


طوق و عقد

گردن‌بند

لغت نامه دهخدا

اسدال

اسدال. [اِ] (ع مص) فروهشتن موی و جامه. (منتهی الارب). فروهشتن موی و پرده و مانند آن. فروگذاشتن.

اسدال. [اَ] (ع اِ) ج ِ سُدل و سِدل. پرده ها. (منتهی الارب). || ج ِ سَدیل. پرده ها که در پیش هودج درکشند. (منتهی الارب). پرده ها و جامه ها که بر هودج اندازند. || پرده و رشته ٔ جواهر که بر سینه ٔ زنان افتد.


طوق

طوق. [طَ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات). || گردن بند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گردن را زینت دهند. قلاده که زنان به گردن کنند و بر آن جواهر و سکه های زر آویزند. حلقه. (منتخب اللغات). گردن بند که به رشته نباشد بلکه از یک پاره ٔ فلز و امثال آن بود. (در تداول فارسی طوق متصل واحد است و گردن بند به رشته کرده است). پرگر. || طوق مرصعی که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بگردن اسب می انداخته اند. (برهان). در سابق از زر میساخته اند ومردم بزرگ گردن خود را بدان می آراستند:
بیک گردش بشاهنشاهی آرد
دهد دیهیم وطوق و گوشوارا.
رودکی.
بدو گفت بی تو نخواهم جهان
نه اورنگ و نه تاج و طوق شهان.
فردوسی.
ابا طوق زرین پرستنده شست
یکی جام زرهر یکی را به دست.
فردوسی.
شهنشه به رستم قبائی بزر
ابا طوق زرین و تاج و کمر.
فردوسی.
همان یاره و تاج و انگشتری
همان طوق و هم تخت گندآوری.
فردوسی.
غلام و پرستار رومی هزار
یکی طوق پر گوهر شاهوار.
فردوسی.
بیاراسته طوق یوز از گهر
بدو اندر افکنده زنجیر زر.
فردوسی.
فرنگیس را گلشن زرنگار
بیاراست باطوق و با گوشوار.
فردوسی.
ابا یاره و طوق و با گوشوار
به دست اندرون گرزه ٔ گاوسار.
فردوسی.
یکی خلعت آراست پرمایه شاه
ز زرین وسیمین و اسب و کلاه
چه زرین کمرهای گوهرنگار
هم از یاره و طوق و از گوشوار...
بنزدیک خاقان فرستاد شاه
دو منزل همی بود با او براه.
فردوسی.
غلامان رومی وچینی هزار
همه پاک با طوق و با گوشوار.
فردوسی.
اَبَر پشت پیلانْش بر تخت زر
ز گوهر همه طوق شیران نر.
فردوسی.
بزرگان که با طوق و افسر بدند
جهانجوی و از تخم نوذر بدند.
فردوسی.
غلامان همه با کلاه و کمر
پرستنده با یاره و طوق زر.
فردوسی.
ابا تاج و با طوق و با گوشوار
چنانچون بود درخور شهریار.
فردوسی.
رخ دختران را بیاراستند
سر زلف بر گل بپیراستند
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت.
فردوسی.
بیاراست زرین یکی زیر گاه
یکی طوق فرمود و زرین کلاه.
فردوسی.
همی راند با تاج و با گوشوار
به زر بافته جامه ٔ شهریار.
فردوسی.
ابا یاره و طوق زرین کمر
بهر مهره ای درنشانده گهر.
فردوسی.
پرستار باشد ده ودوهزار
همه پاک با طوق و باگوشوار.
فردوسی.
پرستار با طوق و با گوشوار
همان یاره و تاج گوهرنگار.
فردوسی.
همه طوق بربسته و گوشوار
به بر بر همه جامه ها زرنگار.
فردوسی.
ز یاقوت و پیروزه ٔ شاهوار
چه از طوق و از تاج و از گوشوار.
فردوسی.
چون خلعتها بپوشید [مسعود] و تاج و طوق و آنچه رسم بود از آنجای آوردن اولیا و حشم نثارها پیش تخت بنهاد. (تاریخ بیهقی). این بیعت که طوق گردن من است، عهد خداست. (تاریخ بیهقی ص 317). تلک را بنواخت و خلعت بپوشانید از زر و طوق زرین مرصع بجواهر بگردن وی افکند. (تاریخ بیهقی ص 414). تاج مرصع بجواهر و طوق و یاره ٔ مرصع همه پیش بردند. (تاریخ بیهقی ص 378). سلطان خزینه دار را گفت طوق بیار مرصع بجواهر... بستد و تلک را پیش خواند و آن طوق به دست عالی خویش در گردن وی افکند و نیکوئیها گفت بخدمت ها که کرده بود. (تاریخ بیهقی ص 505).
عهد و بیان بس است تو را طوق و گوشوار
این هر دو یافتی چو شدی گوشدار من.
ناصرخسرو.
دل درویش را گو هوشیاری
ز دانش طوق ساز از هوش یاره.
ناصرخسرو.
در گردن (خود) طوقش ارنداری
بر خشک بحیره مران سُماری.
ناصرخسرو.
عدل و احسان تو طوقست درین گردن
غرقه ٔ عدل تو و بنده ٔ احسانم.
ناصرخسرو.
میسرایم ثنا و مدحت تو
طوق مهرت فکنده بر گردن.
مسعودسعد.
و تخت و تاج و یاره و طوق و انگشتری، او [جمشید] کرد. (نوروزنامه).
نه مرا بادحشمت و میری
نه مرا اسب و طوق سلطانی.
سوزنی.
آن درخور او نیست ولی از پی ذوق
مرغک دهمش زاغ و سر فاخته طوق.
سوزنی.
طوق و داغ تو را نماز برند
فلک از گردن و جهان ز سرین.
انوری.
جان بدستار چه دهیم آنرا
کز غیب طوق در بر اندازد.
خاقانی.
از آن نهاد تو چون پاک شد ببوته ٔ خاک
نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا.
خاقانی.
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بددلم
پیش شهبازی چنان زنهار چون باشد مرا.
خاقانی.
دستارچه بین ز برگ شمشاد
طوق غیب سمنبران را.
خاقانی.
ای که مردان عجم پیشت چو طفلان عرب
طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختند.
خاقانی.
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند.
خاقانی.
نیمه ٔ قندیل عیسی بود یا محراب روح
تا مثال طوق اسب شاه صفدر ساختند.
خاقانی.
طوق شمامت بعارض او محیط شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 397). چون طوق پیرامن شهر کات که نشیمن خوارزمشاه بود درآمدند و از هر جای فوجی کمین بگشادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 161).
پس بفرمودش که برسازد ز زر
از سوار و طوق و خلخال و کمر.
مولوی.
اگر از خدمتت دورم بجان شرمندگی دارم
چو قمری طوق بر گردن نشان بندگی دارم.
؟
معروف چنانکه در پیدایش (سِفْر) مذکور است که فرعون محض احترام طوقی از طلا در گردن یوسف نهاد. (قاموس کتاب مقدس). اطباق، طوق بر افکندن. تطوق، طوق در گردن خویش کردن. (تاج المصادر). کبر عن الطوق، در حق شخصی گویند که ملابس چیزی گردد که کمتر از مرتبه ٔ او باشد و هو عمروبن عدی نصر ملک من ملوک حمیر و کان خاله جذیمه الابرش جمع غلماناً من ابناء الملوک، یخدمونه منهم عدی و کان جمیلاً فعشقته رقاش اخت جذیمهفقالت له اذا سقیت الملک فسکر فاخطبنی الیه فسقی عدی جذیمه و الطف له فلما سکر قال له سلنی ما احببت قال زوجنی رقاش اختک قال قد فعلت فعلمت رقاش انه سینکراذا افاق فقالت للغلام ادخل علی اهلک ففعل فاصبح فی ثیاب جدد و طیب فلما رآه جذیمه، قال ما هذا، قال انکحتنی اختک البارحه، قال ما فعلت و جعل یضرب وجهه و رأسه و اقبل علی رقاش و قال:
حدثینی و انت غیر کذوب
اء بِحُرّ زنیت ام بهجیز
ام بعبد و انت اهل لعبد
ام بدون و انت اهل لدون.
قال بل زوجتنی کفواً کریماً من ابناء الملوک فاطرق جذیمه فلما علم عدی، بذلک خاف فهرب و لحق بقومه و قام هنا لک و علقت منه رقاش و اتت بابن سماء جذیمه عمراً و تبناه و احبه حباً شدیداً و کان لایولد له فلما ترعرع کان یخرج مع الخدم یجتنبون للملک الکماه فکانوا اذا وجدوا کماه خیاراً اکلوها و اتوا بالباقی الی الملک و کان عمرٌو لایأکل منه و یأتی کما هو یقول:
هذا جنای و خیاره فیه
اذ کل جان یده الی فیه.
ثم انه خرج یوماً و علیه حُلی و ثیاب فاستطیرففقد زماناً فضرب فی الاَّفاق فلم یُوجد ثم وجده مالک ٌو عقیل ٌ ابنافارج رجلان من بُلقین کانا متوجهین الی جذیمه بهدایا فبینماهما بواد فی السماوه انتهی الیهما عمروبن عدی فسئلاه من انت، فقال ابن التنوخیه، فقالا لجاریه معهما اطعمینا فاطعمتها فاشار عمرو الیها ان اطعمینی فاطعمته ثم سقتهما فقال عمرو اسقینی فقالت الجاریه لانطعم العبد للراع فیطمع فی الدراع ثم انهما حملاه الی جذیمه فعرفه و ضمه و قبله و قال لهما حکمکما فسألاه منادمته فلم یزالا ندیمیه و بعث عمرو الی امه فادخلته الحمام و البسه و طوقته طوقاً کان له من ذهب فلما رآه جذیمه قال کبر عمرو عن الطوق، فذهبت مثلاً. (منتهی الارب).
- طوق کسی بر گردن داشتن، کنایه از مطیع وی بودن. بندگی وی را بر عهده داشتن.
|| خطی چون حلقه ای بر گرد گردن کبوتر و امثال آن. دایره ای از پر برنگی جز رنگ سایر پرها گرد گردن پاره ای از مرغان:
طوق کبوتر است سر زلف آن نگار
من همچو باز در طلبش پر همی زنم.
معزی.
جاه تو طوق فاختگان راگهر کند
گر مدحت تو فاختگان را ز بر شود.
مسعودسعد.
تیغ سیم از دهن طوطی گویا بکنید
طوق مشک از گلوی قمری نر بگشائید.
خاقانی.
|| حلقه ٔ آهنی متصل به زنجیر که بر گردن اسیران نهند:
تا غل ّ و طوق و بند که بر من نهاد
در دست و پا و گردن شیطان کنم.
ناصرخسرو.
همتش کاجری مسیح دهد
طوق در حلق قیصر اندازد.
خاقانی.
|| رسنی که بدان بر بالای درخت خرما برآیند. (منتخب اللغات). || طاقت. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). توان. توانائی. (منتهی الارب) (دهار) (منتخب اللغات). توانستن. وسع. گشادگی. (منتهی الارب). تاب. ذرع. || نامی است که در رشت و رودبار به ابوطیلون دهند. رجوع به ابوطیلون شود. || زه گریبان. (مهذب الاسماء).طوقه. || چیزی از عالم عَلَم که شکل پنجه بر آن نصب کنند. (غیاث). از عالم عَلَم که شکل پنجه بر آن نصب کنند، و در آئین کبری نوشته که آن بر دو گونه است، یکی چتر طوق از عالم علم است کوتاه تر از او قطاسی چند برافزایند، دوم تومان طوق هم از آن عالم لیکن از او درازتر در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به برزگ نوئینان اختصاص یابد. اگرچه طوق بدین معنی به طای دسته دار موسوم شده لیکن بعدِ تحقیق ثابت گشت. (آنندراج).

طوق. [طَ] (اِخ) پدر مالک. دعبل در حق مالک بن طوق گوید:
الناس کلهم یسعی لحاجته
مابین ذی فرح منهم و مهموم
ومالک ظل ّ مشغولاً بنسبته
یرُم ّ منها خراباً غیر مرموم
یبنی بیوتاًخراباً لا انیس بها
مابین طوق الی عمروبن کلثوم.
(از عیون الاخبار ج 2 ص 197).
مالک بن طوق، صاحب رحبه ٔ فرات که در زمان هارون الرشید بود. (منتهی الارب).


عقد

عقد. [ع َ] (ع اِمص، اِ) پذرفتاری و پیمان. (منتهی الارب). پیمان و زینهار. (مهذب الاسماء). قرارداد: پسندیده تر آن است که میان ما دو دوست عهدی باشد و عقدی بدان پیوسته گردد. (تاریخ بیهقی ص 210). چنگ درزده ام در بیعت او به وفای عهد و بری ساختن ذمه و عقد. (تاریخ بیهقی ص 315). با قدرخان سخن عقد و عهد گفته آمده است. (تاریخ بیهقی ص 284). ابوالقاسم فقیه برفت و جانب ایشان به دست آورده و با هر یک عقد ومیثاقی از سر گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 119). مرا به رسالت از برای عقد بیعت پیش شار فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || رای و فکر. (منتهی الارب). || (اصطلاح فقهی) در اصطلاح فقهی و شرعی، ایجاب و قبول است با ارتباط معتبر از حیث شرع. بنابراین عقد شامل سه امر باشد: ایجاب، قبول، ارتباط. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ربط دادن اجزاء تصرف است شرعاً به ایجاب و قبول. (از تعریفات جرجانی).
در فقه سه معنی برای عقدگفته شد: 1- عقد به معنی عهد. 2- عقد بمعنی پیمان مؤکد. 3- عقد عبارت است از صیغه ٔ ایجاب و قبول. بنابراین تعریف در هر عقدی لفظ لازم است و با اشاره و کتابت و معاطات عقد واقع نمیشود و به عبارت دیگر همه ٔ عقود تشریفاتی خواهد بود. تعریف اول و دوم صرفاً یک تفسیر لغوی است نه یک تفسیر حقوقی، لذا فاقد ارزش است. و تفسیر سوم هم سند قوی در منابع حقوقی اسلامی (قرآن کریم و احادیث) ندارد به همین جهت اصل تشریفاتی بودن عقود از نظر منابع حقوق اسلامی مسلم نیست. (از فرهنگ حقوقی). || (اصطلاح حقوق) در اصطلاح حقوقی، عقد عبارت است از اینکه یک یا چند نفر در مقابل یک یا چند نفر دیگر «تعهد»بر امری نمایند و مورد قبول آنها باشد (ماده ٔ 183 قانون مدنی ایران) این تعریف عقد به معنی اخص است و فقط شامل «عقد عهدی » میشود. و نیز عبارت است از توافق اراده ٔ دو یا چند نفر بر «ایجاد» یک رابطه ٔ الزامی، اعم از اینکه به منظور انتقال مال و یا حقی باشد یابه منظور تعهد بر فعل و یا ترک عملی. تمایل در تألیفات مؤلفین «حقوق جدید» بر این است که کلمه ٔ عقد در این معنی استعمال شود و این معنی مأخوذ از ماده ٔ 1101 قانون مدنی فرانسه است. در هر صورت این تعریف «عقد به معنی خاص » است. و یا عبارت است از توافق اراده ٔ دو یا چند نفر به منظور «ایجاد» یا «انتفاء» یک حق. این تعریف «عقد به معنی عام » است که در این صورت غالباً در اصطلاحات فرانسه آن را «کُنوانسیون » و در اصطلاحات حقوق جدید آن را «قرارداد» نامند. «لفظ کنترات » به فرانسه در هر سه معنی بالا استعمال شده اگر چه غالباً در معنی دوم استعمال میشود و در معنی سوم غالباً لفظ «کنونشن » بکار میرود. (از فرهنگ حقوقی). || در اصطلاح حقوق یک عنصری، عقد عبارت است از تراضی طرفین بر نفی محرومیت. بنابراین تعریف عقد سه قسم است: 1- عقد عهدی. 2- عقد تملیکی. 3- عقد غیرعهدی و غیر تملیکی، مانند مقاربت به تراضی نه بقصد ازدواج. اثر ابتکار این تئوری در مورد «اطفال طبیعی » ظاهر میشود چه بنابراین نظر در مورد این اطفال هم مانند «اطفال قانونی » عقدی بین ابوین صورت گرفته است، و ایجاد نابرابری حقوقی بین دو دسته از اطفال صرفاً به طرز فکر مقنن در رعایت صلاح جامعه بستگی دارد. (از فرهنگ حقوقی).
- عقد احتمالی، عقد مغابنه. عقد غرر. رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد اذعان، عقد تصویبی. عقد انضمام. رجوع به عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد اصلی، عقدی است که وجود مستقل و اصیل داشته باشد مانند عقد بیع و اغلب معاملات معاطاتی، در مقابل اصطلاح بالا اصطلاح «عقدتبعی » قرار میگیرد و آن عقدی است که به تبع عقد دیگری منعقد میشود مانند عقد رهن که به تبع عقد دیگری منعقد میشود. اگر عقد اصلی مضمحل شود عقد تبعی هم مضمحل خواهد شد ولی عکس قضیه درست نیست. (فرهنگ حقوقی).
- عقد اکتساب، عقدی است که هدف از آن انتقال مال جدیدی در ملکیت متعاقدین (یا یکی از آنان) باشد. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح «عقد ضمان » قرار میگیرد و آن عقدی است که هدف از آن تثبیت ذمه ای به حال خود باشد مانند ضمان عقدی و کفالت. (فرهنگ حقوقی).
- عقد انضمام، عقد تصویبی. عقد اذعان. رجوع به عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد با تقابل استفاده، در اصطلاح حقوق یک عنصری، عقدی است که طرفین (و یا قائم مقام آنها) متقابلاً از عقد استفاده ببرند. این عقد دو قسم است: 1- عقد معوض مانند بیع. 2- عقد غیر معوض مانند نکاح. اصطلاح بالا را گاهی بصورت «عقد مبتنی بر تقابل منافع» تعبیر می کنند. رجوع به عقد معوض و عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود. (فرهنگ حقوقی).
- عقد باطل، یا عقد غیرصحیح، یا عقد غیرنافذ؛ عقدی که نافذ شرایط صحت عقد باشد، و آن را «عقد غیرصحیح » نیز نامند. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد به معنی اخص. رجوع به عقد شود.
- عقد به معنی خاص. رجوع به عقد شود.
- عقد به معنی عام. رجوع به عقد شود.
- عقدبی تقابل استفاده، در اصطلاح حقوق یک عنصری، عقدی است که در آن فقط یکی از طرفین استفاده ٔ حقوقی می برد. مانند «هبه ٔ معوضه » و «عقد وکالت مجانی ». عقد غیر معوض دو قسم است: 1- عقد بی تقابل استفاده، مانندوکالت مجانی. 2- عقد با تقابل استفاده مانند عقد نکاح. (فرهنگ حقوقی). رجوع به عقد معوض در همین ترکیبات شود.
- عقد بیع، اجرای صیغه ٔ بیع. (ناظم الاطباء). بستن پیمان خرید و فروش: در عقد بیع سرائی متردد بودم. (گلستان).
- عقد بیمه، عقدی است که به موجب آن یک طرف تعهد میکند که در ازاء پرداخت وجهی از طرف دیگر در صورت وقوع یا بروز حادثه، خسارت وارد بر او را جبران نماید و یا وجه معینی بپردازد. (فرهنگ حقوقی). رجوع به بیمه شود.
- عقد تبرع، عقد غیرمعوض. رجوع به عقد غیرمعوض در همین ترکیبات شود.
- عقد تبعی، عقدی که به تبع عقد دیگری منعقد میشود. رجوع به عقد اصلی در همین ترکیبات شود.
- عقد تجاری، عقدی که موضوعش یک عمل تجاری باشد. رجوع به عقد مدنی در همین ترکیبات شود.
- عقد تدریجی، عقدی است که احد طرفین آن عقد (یا هر دو طرف) یک امر تدریجی الحصول را تعهد کنند، مانند عقد اجاره، عقد کار و غیره.در مقابل این اصطلاح «عقد غیرتدریجی » قرار میگیرد که طرفین عقد موضوع غیرتدریجی الحصول را مورد عقد قرار دهند، مانند بیع. عقد تدریجی را عقد ممتد و عقد مستمر نیز نامند. و در مقابل آن عقد غیرتدریجی یا عقد فوری است. (از فرهنگ حقوقی).
- عقد تشریفاتی، عقدی را گویند که علاوه بر اجتماع جمیع شرایط اساسی صحت عقد، تشریفات صوری مخصوص (مانند تلفظ به صیغه ٔ خاص یا به لغت خاص یا ثبت در دفتر اسناد رسمی یا کتبی بودن عقد [مانند عقد بیمه]) لازم داشته باشد. اصل در عقود، غیر تشریفاتی بودن است و تشریفاتی بودن استثناء. عقد غیر تشریفاتی را «عقد رضائی » گویند چه بصرف تراضی طرفین و بدون هیچگونه تشریفات عقد واقع میشود. (ماده ٔ 191 قانون مدنی ایران). عقد تشریفاتی را عقد صوری و عقد شکلی و عقد رسمی نیز نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد تصویبی، عقدی است که شرایط اصلی عقد را یکی از طرفین عقد که از لحاظ قدرت اقتصادی ابتکار عمل را در دست دارد معین میکند و طرف دیگر فقط حق اعلان قبول (یا تصویب شرایط پیشنهادی طرف مقابل) رادارد. در اصطلاحات دیگر آن را «عقد اذعان » و «عقد انضمام » نامند. در مقابل این اصطلاح «عقد غیرتصویبی » قرار دارد که طرفین عقد با تبادل نظر خود آزادانه شرایط عقد را معین میکنند و در اصطلاح دیگر آن را «عقد مساومه» و «عقد مفاوضه» می نامند. و در مقابل آن عقد غیر تصویبی است. (از فرهنگ حقوقی).
- عقد تملیکی، عقدی است که به وسیله ٔ آن انتقال مالکیت حاصل میگردد یعنی مورد معامله از ملکیت ناقل به ملکیت منتقل الیه میرود. (فرهنگ حقوقی).
- عقد جائز، عقدی است که هر یک از طرفین (اگر عقد جائزالطرفین باشد) و یا یکی از طرفین (اگرعقد از یک طرف جایز باشد مانند رهن در فقه اسلام) بتواند هر وقت که بخواهد آن را فسخ کند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد جزیه. رجوع به جزیه و عقد ذمه در همین ترکیبات شود.
- عقد جمعی، در مقابل عقد فردی. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد حقیقی، در اصطلاح حقوق یک عنصری. رجوع به عقد حکمی در همین ترکیبات و فرهنگ حقوقی شود.
- عقد حکمی، در اصطلاح حقوق یک عنصری، هرگاه دو طرف متصدی انعقاد عقدی شوند و لااقل یک طرف عقد فاقد «رضای کامل » باشد از نظر حقوق یک عنصری، عقد بوجود نمی آید ولی اگر رعایت صلاح جامعه اقتضا کند که بر چنین عملی آثار حقوقی مترتب شود اصطلاحاً ازآن عمل به «عقد حکمی » تعبیر میشود مانند عقد بیعی که شخص محتکر به اجبار حاکم انجام میدهد که با وجود فقد «رضای کامل » آثار بیع قانوناً بر عمل او مترتب است. (فرهنگ حقوقی).
- عقد حمل، در اصطلاح منطق، ثبوت محمول برای موضوع است. توضیح آنکه میان مصادیق موضوع و مفهوم آن ارتباطی است و میان موضوع و مصادیق موضوع با محمول نیز ارتباط است. مثلاً در قضیه ٔ «انسان کاتب است » اولاً این قضیه منحل به دو جزء میشود یکی کلمه ٔ انسان و دیگر کلمه ٔ کاتب. کلمات انسان و کاتب دو لفظاند که دال بردو معنی میباشند و از نظر منطق غیر از مقصود دلالتی خود آن دو لفظ چیزی مورد نظر نمی باشد و آنچه مورد نظر است مفهوم انسان و مفهوم کاتب است و میدانیم که مفهوم انسان و کاتب را نیز مصادیقی است که هر یک از دومفهوم با مصادیق خود ارتباط دارند نوع ارتباط کلی با افراد خود. و میدانیم مصادیق انسان در قضیه ٔ فوق همان مصادیق کاتب است پس افرادی مانند زید و عمرو و بکر را در قضیه ٔ فوق دو ارتباط است یکی ارتباط آنها با مفهوم انسان و یکی دیگر ارتباط آنها با مفهوم کاتب و کتابت. ارتباط میان مصادیق را با انسان عقد وضع گویند و ارتباط آنها را با مفهوم کاتب عقد حمل گویند. (فرهنگ علوم عقلی به نقل از کشاف ص 953 و دستور ج 2ص 332).
- عقد خیاری، عقدی است که برای طرفین یا یکی از آنها یا برای ثالث اختیار فسخ باشد و آن نوعی از عقد لازم است که اثر عقد جائز را دارد. (بیع شرط هم از مصادیق عقد خیاری است). (فرهنگ حقوقی).
- عقد داوری. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد دوجانبه. رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ذمه، در اصطلاح قانون حرب اسلام، عقدی است که بین حاکم کل جامعه ٔاسلامی، یا نماینده ٔ قانونی او، و اجانبی که متدین به یکی از ادیان موسوی، عیسوی، زردشتی می باشند منعقد میشود. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد رسمی، عقدتشریفاتی. عقد شکلی. عقد صوری. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقدرضائی، عقد غیرتشریفاتی. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد شانس، عقد مغابنه. عقد احتمالی.رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد شرکت، توافق دو یا چند نفر برای کسب منافع بوسیله ٔ سرمایه و یا خدماتی که در بین میگذارند، و آن یا شرکت تجارتی است یا شرکت مدنی. این اصطلاح را به صورت «شرکت اختیاری » نیز نامند. (فرهنگ حقوقی). رجوع به شرکت شود.
- عقد شکلی، عقد تشریفاتی. عقد صوری. عقد رسمی. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد صحیح، عقدی است که اولاً علل بطلان عقد را نداشته باشد. ثانیاً رضای کامل متعاقدین در آن فراهم شود. با فقدان این شرط آن عقد «غیرنافذ» خواهد بود. (فرهنگ حقوقی).
- عقد صوری، عقد رسمی. عقد تشریفاتی. عقد شکلی. رجوع به عقد تشریفاتی در همین ترکیبات شود.
- عقد ضمان، در اصطلاح حقوق مدنی، عقدی است که به موجب آن شخصی مالی را که بر ذمه ٔ دیگری است به عهده بگیرد. در این صورت دین با تمام مشخصات خود به ذمه ٔ ضامن منتقل میشود مگر اینکه شرط خلاف آن شود. مقصود از اصطلاح «ضمان عقدی » هم همین معنی است. و نقطه ٔمقابل ضمان عقدی «ضمان قهری » است. (فرهنگ حقوقی). ورجوع به ضمان شود. عقد ضمان در معنی اعمی هم استعمال میشود و در این صورت در مقابل «عقد اکتساب » قرار گیرد. (فرهنگ حقوقی). رجوع به عقد اکتساب در همین ترکیبات شود.
- عقد ضمان جریره، هرگاه شخصی که وارث نباشد جرائم شخصی را ضمانت نماید به این شرط که از او میراث ببرد، بعد از فوت او، از وی ارث خواهد برد. این عقد را «عقد ضمان جریره » نامند و موجب این ارث بردن را اصطلاحاً «ولاء ضمان جریره » نامیده اند و شخص ضامن را «ضامن جریره » و این ضمان را «ضامن جریره » می نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد عهدی، عقدی است که ایجاد حق دین و تعهدبرای یک طرف در مقابل طرف دیگری یا برای هر یک از طرفین در مقابل طرف دیگر می نماید. مانند بیع سلم و بیع کالی بکالی. (فرهنگ حقوقی).
- عقد عینی، عقد واقعی، رجوع به عقد واقعی در همین ترکیبات شود.
- عقد غرر، عقد مغابنه. عقد احتمالی. رجوع به عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد غیرعهدی وغیرتملیکی. رجوع به عقد شود.
- عقد غیرمالی، در اصطلاح حقوق یک عنصری، هر عقدی که موضوع آن مال نباشد مانند عقد نکاح. (فرهنگ حقوقی).
- عقد غیرمعوض،هرگاه در عقدی انتقال مال و یا تعهد فقط از یک طرف به نفع طرف دیگر مقرر شود اصطلاحاً آن را «عقد غیرمعوض » نامند. در اصطلاح دیگر از آن به «عقد تبرع » تعبیر شود. (فرهنگ حقوقی). و رجوع به عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود.
- عقد غیرمعین، هر عقدی است که عنوان خاص و مقررات مخصوص به خود در بین سایر عقود نداشته باشد. مانند عقد معلق که ممکن است به شکل بیع، اجاره، رهن و غیره باشد. اگر عقدی دارای عنوان خاص باشد اصطلاحاً آن را «عقد معین » نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد غیرمغابنه. رجوع به فرهنگ حقوقی و عقد مغابنه در همین ترکیبات شود.
- عقد فردی، در مقابل عقد جمعی. رجوع به فرهنگ حقوقی شود.
- عقد فضولی، در اصطلاح فقهی، آن است که شخصی که خود مالک متاعی نیست از طرف صاحبش بفروشد و همینطور دختری رابدون اذن او نکاح کند. در این که عقد فضولی بنفسه منشاء اثر نیست شکی نمی باشد بدین معنی که نفس عقد فضولی را اثری نیست چون یکی از ارکان معامله، مالک بودن متاع است. لکن اگر پس از وقوع عقد، مالک آن امضا کرد گویند معامله صحیح است و آثار لازم بر آن مترتب است به ویژه در نکاح که اتفاقی است که پس از تنفیذ و امضا، عقد کامل و درست میشود. آنان که گویند عقد فضولی پس از اجازه و امضا درست است اختلاف کرده اند که آیا اجازه ٔ مالک کاشف است یا ناقل، یعنی کاشف از سبق ملک است یا همان اجازه ناقل ملک است. البته فوایدی چند بر هریک از دو قول مترتب است. باید دانست که روایت اصلی در مورد نکاح است و به تنقیح مناط به معاملات دیگر جریان دهند. (فرهنگ علوم نقلی).
- عقد فوری، عقد غیرتدریجی. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد قابل فسخ، عقد صحیح دو قسم است:
1- عقد قابل فسخ. 2- عقد غیرقابل فسخ. شق اول نیز دو قسم است: الف - عقد لازم قابل فسخ، مانند عقد خیاری. ب - عقد جائز.
بنابراین عقد قابل فسخ عقدی است جایز یا لازم که قانوناً یکی از طرفین یا هر دو طرف اختیار انحلال آن را نداشته باشد مگر در موارد معین شده در قانون. (فرهنگ حقوقی).و رجوع به عقد جایز در همین ترکیبات شود.
- عقد لازم، عقدی است که هیچ یک از طرفین معامله حق فسخ آن را نداشته باشد مگر در موارد معین شده در قانون. (فرهنگ حقوقی). و رجوع به عقد جایز در همین ترکیبات شود.
- عقد مالی، در اصطلاح حقوق یک عنصری، هر عقدی است که موضوع آن مال بطور اعم باشد مانند اجاره و بیع و غیره. و آن دو قسم است: اول - «عقد معاملی » که عوض و معوض در آن عرفاً برابر و متعادل است مانند بیع معمولی و غیره. اصطلاح «معامله » به معنی حقیقی خود منصرف به معنی «عقد معاملی » است. دوم - «عقد معوض غیرمعاملی » و آن عقدی است که عوضین آن تعادل عرفی ندارد مانند «معامله ٔ محاباتی ». (از فرهنگ حقوقی).
- عقد مبتنی بر تقابل منافع، عقدی که طرفین متقابلاً از عقد استفاده برند. رجوع به «عقد با تقابل استفاده » در همین ترکیبات شود.
- عقد محقق، عقد غیرمغابنه. رجوع به عقد غیرمغابنه و عقد مغابنه در همین ترکیبات و فرهنگ حقوقی شود.
- عقد مدنی، عقدی است که موضوعش یک عمل مدنی باشد و اگر موضوع عقد یک عمل تجاری باشد آن را عقد تجاری نامند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد مساومه، عقد غیرتصویبی. رجوع به عقد تصویبی و عقد غیرتصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد مستمر، عقد ممتد. عقد تدریجی. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد مشروط، عقدی است که یکی از شروط (شرط نتیجه - شرط فعل - شرط صفت) در آن قید شده باشد. هر عقد معلقی مشروط است ولی هر عقد مشروطی معلق نیست. (فرهنگ حقوقی).
- عقد مطلق، عقدی است خالی از شرط و تعلق، مانند غالب موارد بیع معاطاه. (فرهنگ حقوقی).
- عقد معاملی، عقد مالی. رجوع به عقد مالی در همین ترکیبات شود.
- عقد معاوضه، عقد معوض. رجوع به عقد معوض در همین ترکیبات شود.
- عقد معلق، در مقابل عقد منجز. رجوع به عقد منجز در همین ترکیبات شود.
- عقد معوض، عقدی است که بین طرفین آن انتقال مال و یاتعهد بطور متقابل صورت گیرد. و آن دو قسم است: اول - عقد معوض معاملی یا «عقد معامله » یا «معامله ». دوم عقد معوض غیرمعاملی. عقد معوض را «عقد معاوضه » نیز نامند. (فرهنگ حقوقی). رجوع به عقد مالی و عقد بی تقابل استفاده در همین ترکیبات شود.
- عقد معوض غیرمعاملی. رجوع به عقد مالی در همین ترکیبات شود.
- عقد معین، عقدی که دارای عنوان خاص باشد. رجوع به عقد غیرمعین در همین ترکیبات شود.
- عقد مغابنه، یا عقد شانس، عقدی است که طرفین آن (مانند بازی قمار و شرطبندی) و یا یک طرف (مانند لاتار) بر یکی از دو امر ذیل توافق نمایند: 1- شانس حصول یک منفعت. 2- تضمین در مقابل شانس از دست دادن چیزی. و در مقابل آن عقد غیرمغابنه قراردارد. (فرهنگ حقوقی).
- عقد مفاوضه، عقد غیرتصویبی. عقد مساومه.رجوع به عقد غیرتصویبی و عقد تصویبی در همین ترکیبات شود.
- عقد ملزم دوطرف، عقد دوجانبه. رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ملزم یک طرف، عقد یک جانبه. رجوع به عقد یک جانبه در همین ترکیبات شود.
- عقد ممتد، عقد تدریجی. عقد مستمر. رجوع به عقد تدریجی در همین ترکیبات شود.
- عقد منجز، عقدی است که تأثیر آن بر حسب انشاء موقوف به امر دیگری نباشد وگرنه آن را عقد معلق گویند. (ماده ٔ 189 قانون مدنی ایران) (فرهنگ حقوقی).
- عقد واقعی، عقدی است که وجود آن بسته به تسلیم مال موضوع عقد است مانند عاریه و ودیعه. و گاهی آن را عقد عینی نیز گویند. (فرهنگ حقوقی).
- عقد وضع، در اصطلاح منطقیان، توصیف صاحب موضوع است به وصف عنوانی خود، و آن ترکیب تقلیدی است. (کشاف اصطلاحات الفنون). اتصاف موضوع است به عنوان. (فرهنگ علوم نقلی). رجوع به عقد حمل در همین ترکیبات شود.
- عقد یک جانبه، عقد را نسبت به تعهد ناشی از آن دو قسم نموده اند: 1- تعهد فقط از یک طرف عقد باشد، بدون اینکه طرف دیگر تعهدی داشته باشد. 2- تعهد از دو طرف باشد مانند اغلب معاملات معمولی. اولی را اصطلاحاً«عقد یک جانبه » و «عقد ملزم یک طرف » و دومی را «عقد دوجانبه » و «عقد ملزم دوطرف » گویند. در عقد یک جانبه اراده ٔ متعاقدین و توافق آنان لازم است و به همین جهت نباید آن را با ایقاع اشتباه نمود زیرا در ایقاع اراده ٔ یک طرف کافی است. (از فرهنگ حقوقی).
|| گره و بند. (ناظم الاطباء):
عجز فلک را به فلک وانمای
عقد جهان راز جهان واگشای.
نظامی.
ور گشادی عقد او را عقلها
انبیا را کی فرستادی خدا.
مولوی.
|| نکاح و زناشوئی و ازدواج. (ناظم الاطباء):
میان ما نه عقدی نه نکاحی
نه آیین عروسی بود و نه سور.
منوچهری.
- به عقد نکاح درآوردن، به زنی گرفتن. به زن کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- در عقد کسی بودن، همسر او بودن: هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد مطلقه است به سه طلاق به این که رجعت در او نگنجد. (تاریخ بیهقی ص 318).
- عقد ازدواج، صیغه ٔ ازدواج.عقد زناشوئی. اًملاک. مَلاک. مِلاک. (از منتهی الارب).
- عقد کابین، قرارداد مهر:
بود عقد کابین او اینکه تو
کنی سجده ٔ شکر، چون شاکری.
منوچهری.
- عقد نکاح، صیغه ٔ ازدواج. بُضع: در عقد نکاح و عروسی وی [طغرل] تکلف هاء بی محل نمود. (تاریخ بیهقی ص 254). و رجوع به عقد بستن و عقد کردن شود.
- مجلس عقد، مجلس ضیافت زناشوئی. (ناظم الاطباء): چون ازمجلس عقد بازگردی نثارها و هدیه ها که با تو فرستاده آمده است، بفرمای خازنان را که با تواند ببرند و تسلیم کنند. (تاریخ بیهقی ص 212).
|| در اصطلاح بلاغت، به نظم درآوردن عبارت منثور است، خواه از آیات قرآن و یا احادیث و خواه از امثال و غیره باشد، اما نه به طریق اقتباس. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || در حساب عقود انگشتان، عقد انامل، یکی از طرق علم عقد. شمارش اعداد بوسیله ٔ باز کردن و بستن انگشتان دست:
عقد جود او همه پنجه بود
خود به دست چپ بود هر پنجهی.
منوچهری.
رجوع به عقد انامل شود.
|| شتر نر قوی پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مرد بسته زبان. || طاق بنا. (منتهی الارب). آنچه از بنا، که بهم برآورده باشی. (از اقرب الموارد). ج، أعقاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) و عُقود. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

اسدال

(اِ) [ع.] (مص م.) فروهشتن، فروگذاشتن، آویختن (پرده).

فرهنگ فارسی آزاد

اسدال

اِسْدال، فروهشتن، پائین کشیدن،

فرهنگ فارسی هوشیار

اسدال

(تک: سدل) پرده ها، (تک: سدل) سینه ریزها گردن بندها ‎ هشتن گیسو، هشتن دامن، به فراموشی سپردن (مصدر) فروهشتن فرو گذاشتن آویختن

تعبیر خواب

طوق

دیدن طوق درخواب بر سه وجه است. اول: حج گذاردن. دوم: ولایت یافتن. سوم: خصومت و اهانت کردن و غلام و کنیزک. - امام جعفر صادق علیه السلام

بیند که طوق درگردن داشت، دلیل است که دعوی به دروغ گوید. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر درخواب طوق زرین بیند، دلیل بر ولایت است. اگر مسین یا آهنین باشد، دلیل که با کسی خصومت کند. - جابر مغربی

فرهنگ عمید

عقد

جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می‌شوند، صیغۀ ازدواج،
مراسمی که در آن این صیغه خوانده می‌شود، مراسم خواندن صیغۀ نکاح،
عهد، پیمان: عقد اخوت،
(اسم مصدر) بستن، گره زدن، محکم کردن،
[مجاز] معضل، مشکل، پیچیدگی،
* عقد بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
عهد و پیمان بستن،
(مصدر متعدی) = * عقد کردن
* عقد کردن: (مصدر متعدی)
عقد نکاح ‌کردن، صیغۀ زناشویی خواندن،
زنی را به عقد ازدواج درآوردن،
* عقد بیع: (فقه، حقوق) اجرای صیغۀ بیع، خواندن صیغۀ شرعی در خریدوفروش،
* عقد ضمان: (فقه، حقوق) برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن،
* عقد لازم: (فقه، حقوق) عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند،

معادل ابجد

طوق ، عقد ، اسدال

385

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری